مدح و ولادت حضرت عباس علیه السلام
عـشق زیـباست خـداوند از آن زیبا تر عرش بالا ست ولی بنده از آن بالا تر هر کـسی سـائـل درگـاه خـداونـد شود میشـود بـین خـلائـق بـه خـدا آقـا تـر درِ درگاه خـداونـد حـسین است حسین هر که دلـبـاخـتـه اوست شود لـیـلا تر به خدا گر که بـگـردی هـمۀ عـالـم را غیر عـباس کسی نیست به او شـیدا تر اینچـنـین شد که خـدا کرد تجـلّی آری عـشق زیباست ابالفـضل از آن زیباتر تا قیامت علم عشقِ ابالفـضل به پاست آری آن عشق که فانی نشود نور خداست نـام عــبـاس کـه آمـد دهـنـم آب افـتـاد گـوئـیـا روی لـب من عـسل ناب افتاد دل به دریا زدگانت چه فراوان شدهاند تاکه تـصویر رخ ماه تو در قاب افتاد نمک بین نگاهـت چـقدر شیرین است دل فرهادیام از عشق تو در تاب افتاد طاق ابـروی تو را کافـر بیایـمان دید سجده کرد و همۀ عمر به محراب افتاد ازهمان روز که چشمت به جهان وا گشته ساقی عشق در این معـرکه سقا گشته روز مـیـلاد تو جـبـریـل خـبـر آورده که خدا از صدف عرش گوهر آورده انـقـدر شـور شـعـف خـانه مـولا دارد گوئـیا حضرت زهـراست پـسر آورده آسمان شب مولا پس از این مهتابی است حـق برای دل خـورشـیـد قـمـر آورده این که با خندۀ خود دارد اشاره به همه کـاشف کرب حـسـین آمـده سر آورده پـاسـبــان حــرم زیـنـب کــبــری آمـد این که در سینه خود کوه جگر آورده زحـمت اُمِّ بـنـیـن بـود که عـباس شود مرد از دامن مادر سوی معـراج رود پـسـرم گوش بـده حـرف دل اُمِّ بـنـیـن آبرویم همه در دست تو باشد پس از این ایـستاده است فلک قـد تو را سِیـر کـند ولی از روی ادب محضر مولا بنشین گرچه برچشم تو مشتاق شده ارض و سما محـضر آل عـلی چـشم بـیـنـداز زمین هرکجا خواست که زینب بشود ناقه سوار تو رکابش بشو عباس، که او هست نگین نکـند لفـظ اخا را تو بگـویی به حسین من کنیزم تو غلامش همه جا هست همین آنـقـدر خـاک نـشـیـن قـدم یــار شـدنـد هر دو در هر دو جهان صاحب دربار شدند با قـدم های ابالـفـضل زمین میلـرزید دشمن از طرز رجز خواندن او میترسید وسط معرکه میرفت که محشر بشود شاه شمشاد قـدان تا که کمی میغـرید راه و بیراههاش از هول ولا گم میشد تاکه چشمش به غضب سوی کسی میچرخید همه آهنگ عقب گرد به لب میخواندند تا که شمشیر ابالفضل کمی میرقصید میزد از میمنه از میسره میرفت برون با هـجـومی همه لـشگـریان میپـاشید هرکسی بر قد و برجنگ تو کرده است نگاه گـفـتــه: لا حـول و لا قــوت الا بــالله بـنـویـسـیـد ابـالـفـضـل بخـوانـیـد حـیـا بـنـویـسـیـد عــلـمــدار بـخـوانـیـد وفــا هـیچکـس مثل ابالفضل نگـیـرد دستی بـنـویـسـیـد ز حـاجـات بـخـوانـیـد روا دیدۀ او همه را یاد جـنان میانـداخـت بـنـویـسیـد از آن چـشـم بخـوانـیـد خـدا بنویسد که سـقـاسـت بخـوانـیـد خـجـل قـول داده سـت کـه آبـی بـرسـانـد امــا مشک افتاد و تو افتادی و ارباب افتاد پای گهـواره طـفـلـش زنی افـتاد از پا بعد تو دشـمن تو اهل جـسـارت بشود بعـد تو زینب تو سوی اسـارت بـرود |